نسلی از مردم و برای مردم؛
چرا رجایی و باهنر دیگر تکرار نشدند؟
هفته دولت زمانی می شود برای گرامیداشت دو نفر از مقامات ترور شده ایران که بالاترین پست اجرایی را نیز داشتند؛ رجایی و باهنر که هریک از زاویه دید خود به آنها می نگرد.
بقیه در ادامه مطلب...
پخش تصاویر و کلیپ های برجای مانده از تاریخ رجایی و باهنر، نوستالژی عجیبی را در دل ایرانیان ایجاد می کند. خاطره ای که برای بسیاری شیرین و زیباست. رئیس جمهور و نخست وزیر 28 روز ایران در 8 شهریور 60 به شهادت رسیدند. زمانه امان نداد تا این دو یار برنامه های خود را اجرایی کنند اما سبکی از ریاست را برای جمهوری اسلامی به ارمغان آوردند که دیگر به مرور زمان از شاخص های ریاست و کیاست نشد.
خاطره های بسیاری درباره ساده زیستی این مقامات وجود دارد. آنها فقیر نبودند بلکه ساده زیست بودند. خاطره ای از احمد توکلی نقل شده که پسر شهید رجایی موتور یکی از نگهبانان پدر را برای چرخ زدن می گیرد و وقتی پدر از این موضوع آگاه می شود، نگهبان را مورد مواخذه قرار می دهد. نگهبان اذعان می کند که موتور از خودش بوده و شهید رجایی در پاسخ به وی می گوید اگر موتور دولتی بود که حکم اخراجش را زده بود!
از این دست خاطرات بسیار زیاد است و کافیست نگاهی به نقل قول ها و زندگینامه این بزرگواران شود تا عمق خاکی بودن یک مقام را دریافت. کسی به یاد ندارد که شهید رجایی یا باهنر از امکانات دولتی حتی به میزانی که از حقوق شان بود استفاده کرده باشند. رجایی سرمای خانه را در زمستان با کشمش و چای گرم می کرد اما با تمام شدن کوپن نفتش، از موقعیت استفاده نمی کرد و در صف نمی زد. صبر می کرد تا همچون مردم عادی از سهم نفت خود بگیرد.
مردم ایران و دو رهبر عزیز آن، تا به امروز خیلی کم مقامی یا مسئولی را دیده اند که در پست های مهمی باشند اما حبّ مقام و جایگاه آنها را از مردم جدا نکرده باشد. حتی نمایندگان و معاونان معمولی وزارتخانه ها نیز پرده ای میان خود و ولی نعمتان خود کشیده اند. رجایی اگر زیر کرسی محقر خود در خانه می نشست یا کنار خانواده سرسفره ساده طعام می کرد و به تصویر در می آمد، از روی ریا نبود، این خصیه از ذات چنین انسان بزرگی برمی خاست.
ایستادگی و مقاومت مثال زدنی رجایی در زندان ستمشاهی زمانیکه در قفس طوطی انداخته می شد و ساواک ناخن های او را می کشید اما نه نامی و نه نشانی از زیر زبان این بزرگ مرد دست فروش بر نمی آمد. امام خمینی (ره) در سالگرد شهادت رجایی و باهنر در 8 شهریور سال 65 بهترین توصیف را از خصایص رجایی و باهنر می کنند. در سخنرانی در جمع رئیس جمهور، نخست وزیر و اعضای هیئت دولت (صحیفه امام، جلد ۲۰، صفحه ۱۲۴ و ۱۲۵) می فرمایند:
«لازم است که در این روزی که فاجعه نخست وزیری رخ داد یک یا چند کلمهای یادی از این دو نفر شهید بزرگوار و همینطور آقای عراقی[آقای مهدی عراقی که با فرزندش حسام عراقی به دست گروهک تروریستی فرقان به شهادت رسید] که من سابقه طولانی با ایشان داشتم، بشود. من از خصوصیاتی که در این آقایان بود، آقای رجایی، آقای باهنر، آقای عراقی، آنی که به نظرم خیلی بزرگ است، این است که آقای رجایی یک نفر آدمی بود که دستفروشی [میکرد] در بازار از قراری که گفتند. من در مطالعاتی که در ایشان کردم به نظرم آمد که از حال دستفروشیاش تا حال ریاست جمهوری، در روح او تأثیری حاصل نشد. چه بسا اشخاصی هستند که اگر کدخدای ده بشوند، تغییر میکنند به واسطه ضعفی که در نفسشان هست، تحت تأثیر آن مقامی که پیدا میکنند واقع میشوند، و اشخاصی هستند که مقام تحت تأثیر آنهاست از باب قوّت نفسی که دارند. و آقای رجایی، آقای باهنر در عین حالی که خوب، یکیشان رئیس جمهور بود، یکیشان نخست وزیر بود، اینطور نبود که ریاست در آنها تأثیر کرده باشد، آنها در ریاست تأثیر کرده بودند؛ یعنی، آنها ریاست را آورده بودند زیر چنگ خودشان، ریاست آنها را نبرده بود تحت لوای خودش. و این یک درسی است که انسان باید از اینها یاد بگیرد و الحمدللَّه در این جمهوری بسیارند همچو اشخاص که تفاوتی به حالشان نکرده است. آن وقتی که در طلبگی بودند یا در بازار بودند با وقتی که مقام پیدا کردند فرقی نکرده است که انسان ببیند که خیر حالا یک بادی به غبغب بیندازد و یک هیاهویی به جا بیاورد و اینها نشده است و این مسئلهای است که اهمیت دارد. آنکه تحت تأثیر مقام میرود، نه این است که یک مقامی دارد. این از باب اینکه بسیار آدم ضعیفی است، مقام به او تسلط پیدا میکند و دنبال او هم میرود آن وقت و این دنبال رفتنِ مقام بسیار ضرر دارد، برای خود انسان و برای کسانی که در کار هستند برای کشورشان، از آن طرف اگر چنانچه عکس شد، تأثیر خوب دارد، هم برای خودشان و هم برای کشور. و لهذا، من با این که ما ابَرّئُ نَفْسی انَّ النَّفْسَ لَامَّارَةٌ بِالسُّوء[۸] به شما آقایان عرض میکنم که توجه به این معنا داشته باشید، این مقامات بعد از چند روزی دیگر تمام میشود. آنهایی که در اریکه قدرتهای بزرگ بودند بعد از چند روز تمام شد. آنهایی هم که به درویشی و به قناعت زندگی کردند آنها هم تمام شد. این امور تمام میشود، آن چیزی که هست، ما در حضور حق تعالی هستیم و ثبت است در نامه اعمال ما همه امور، همه خلجانات نفسانی و ما باید فکر آنجا باشیم. این راجع به این آقایان که واقعاً اسباب تأسف شد که یک همچو اشخاصی را اشخاص فاسد از بین بردند. ولی بحمدالله اینها در مماتشان هم تقویت کردند این جمهوری اسلامی را.
در ابتدای انقلاب و زمان جنگ همانطور که امام (ره) اشاره کردند در جمهوری اسلامی چنین شخصیت های بسیار بودند که مقام و جایگاه تفاوتی در حالشان ایجاد نکرد. کسانی که سینه سپر کردند و جلوی گلوله های بعثی از ایران و اسلام و ناموس ایرانیان دفاع کردند و خاک را سرمه چشم خود کردند. نسلی که تبدیل به نوستالژی غریبی در زمانه ما شده است. شهید باکری و همت و پهلوانان بزرگی که در خاک ایران آرمیده اند و یک لحظه از فرمانبرداری از رهبر خویش تردیدی به خود را ه ندادند. همچون مردمان عادی کشورشان زیستند و هیچ امتیازی را برای خود و اطرافیانشان ترجیح ندادند.
اینکه چرا در حال حاضر و در سالیان اخیر دیگر شاهد ویژگی های رجایی در میان مسئولان خود نیستیم، سوالی است که باید آن را در تاریخ جستجو کرد. به هر میزان که از تاریخ انقلاب فاصله می گیریم، فاصله برخی از مقامات اجرایی جمهوری نیز از مردم بیشتر می شد. در آن فضای انقلابی کسانی فرصت رشد و ترقی داشتند که نه آقازاده بودند و نه از سمت کسی توصیه شده. از بطن مردم بر می خاستند و مردمی هم باقی می ماندند. آن فضای انقلابی دیگر تکرار شدنی نیست و بسیار سخت است بار دیگر، کسانی همچون رجایی و باهنر رشد کنند و به جایگاهی برسند. امام خمینی (ره) در آن زمان خیل عظیم لشکر مخلص در اختیار داشت که هر یک اسوه زمانه بودند. اما در حال حاضر از خیل این لشکریان کاسته شده و این تعداد اندک یا ناشناخته اند یا در میان سیل اخبار رسانه ها گم شده اند.
رئیس جمهور و نخست وزیر 28 روزه ایران، درس های بزرگی برای مسئولان و مقامات کشور بر جای گذاشته اند که پیش از قبول پست و مقام باید این واحدهای درسی عبرت آموز را طی کنند. با پیژامه پوشیدن و سبزی چیدن در حیاط نمی شود رجایی شد و یا خود را در آن مقام قرار داد. تندگویی و توهین به مردم و بیسواد و به جهنم فرا خواندن آنان، از ادبیات شهید رجایی یا باهنر نبود. و تنها یکبار شهید رجایی و آنهم از روی تعهدی که به انقلاب و شهدای آن داشتند، جوابیه تندی به رئیس جمهور فرانسه ارسال می کند که مورد بازخواست امام خمینی (ره) قرار می گیرد. نقل است از کیومرث صابری «گلآقا» که متن جوابیه شهید رجایی به میتران را نوشته بود. وی میگوید:
«شهید رجایی که رئیسجمهور شد؛ فرانسوا میتران، رئیسجمهور سوسیالیست فرانسه بود و برای شهید رجایی پیام تبریک فرستاد. آقای رجایی از من خواستند جوابیه را بنویسم و من هم به خاطر اینکه فرانسه مأمنی امن برای بنیصدر و منافقین شده بود جوابیهای تند نوشتم و شهید رجایی این جوابیه انقلابی و نسبتاً تند را برای او ارسال کردند.پس از ارسال این نامه شهید رجایی برای ارائه گزارش کار امور مملکتی به خدمت امام رسیده بودند. شهید رجایی پس از بازگشت به ما گفتند که «امام امروز جوری گوش من را کشید که به عمرم کسی چنین گوش من را نکشیده بود.» این اصطلاح خود ایشان بود! گفتیم چه طور؟ گفت: امام به من گفتند: «یک کسی به تو تبریک گفته است، تبریک عرض میکنم، تو به عنوان یک مسلمان باید بگویی متشکرم. تو چه جوری میزنی تو دهان رئیسجمهور یک مملکت. ادبمان کجا رفته است؟! شهید رجایی چند روز بعد مجدداً به دیدار امام میرود و باز هم درباره این موضوع با امام صحبت میکند که گویا امام به ایشان گفته بودند «آن مطالبی که شما در پاسخ میتران آوردهاید مطالب درست و متینی است اما این نامه پاسخ یک رئیسجمهور به رئیسجمهور دیگر نیست و شما شأن ریاستجمهوری را رعایت نکردهاید.» و رجایی چون صداقت داشت این را به ما گفت. شهید رجایی و بنده بهاشتباه خودمان پی بردیم و حرف امام را پذیرفتیم و از ایشان عذرخواهی کردیم.»
امام خمینی (ره)، رجایی را که علاقه خاص و اعتماد ویژه ای به وی داشت را به خاطر جوابیه تندشان به یک رئیس جمهور خارجی که کشورش را مامن منافقین کرده بود، مورد شماتت قرار داد حال چگونه رئیس جمهوری می تواند به مردم خود ولو منتقد توهین آشکار کند و خم به ابروی خود نیاورد. «هر وقت مذاکره میشود عدهای میگویند ما میلرزیم، خب به جهنم، بروید جایی که نلرزید.»، این تنها نمونه ای از ادبیات دولتمردان ماست. زمانی که این خاطرات مرور می شود، آهی از وجود برمی خیزد که چه شد آن همه شعار و آرمان های والا و زیبا.
برای کسانی چون رجایی، مقام و جایگاه ارزشی نداشت بلکه آنها بودند که به آن مقام ارزش می دادند. این درحالیست که برخی برای رسیدن به مقامات پایین نیز میلیون ها خرج می کنند و شهری را شام یا نهار می دهند. نه تنها خود بلکه آقازاده های شان نیز در کنار جایگاه دار، به ویژه خواری می پردازند. آقازاده گی به ارزشی تبدیل شده که آقازداده ها برای خود امتیازات ویژه ای قائل هستند. نسلی که خود را برتر از سایر مردم و جوانان ایرانی می بینند و با غرور و تکبر خاصی، پله های رسیدن به ثروت را طی می کنند. هر چند باید اذعان کرد که ارزش های جامعه ایرانی نیز تا حد زیادی تغییر کرده و رنگ و بوی کمتری از فداکاری و جوانمردی در آن دیده می شود. پول و ثروت به ارزش تبدیل شده و این ارزش دامن بسیاری از مسئولان و مقامات را نیز گرفته است. اگر زمانی سکنی گزیدن در محل های پایین شهر برای مسئولان افتخار بود در حال حاضر دیگر خریداری ندارد. رسیدن به پست و مقام به هر قیمتی به ارزش تبدیل شده هر چند از نگاه مردم مذموم باشد.
نکته پایانی اینکه مردم ایران کماکان خاطره و نوستالژی آن نسل را در ذهن دارند و از تکرار آن نیز خوشحال می شوند. چه بسا کسانی از آن نسل کماکان با همان روش و خوی در حال خدمت به ایران اسلامی باشند اما همان منش است که آنها را گمنام یا کم نام و نشان باقی گذاشته است. ساده زیستی همانگونه که شهید رجایی معنی کرد، فقیر بودن نیست بلکه با مردم و برای مردم بودن است.